کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟
بقیه در ادامه مطلب
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید
که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.
شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد…
بقیه در ادامه مطلب
” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگیاش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود, اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم میخورد .دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل” . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.
بقیه در ادامه مطلب
اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک ظرف آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟
بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود!
حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟
استراحت میکند…چند دقیقه بعد به خودش می گوید:ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است.
بقیه در ادامه مطلب
شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدن ،بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی
شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟
دوسالی باید باشه که ازدواج کرده ، از زندگیش راضیه ؟ بچه دار شد؟
مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت :
بقیه در ادامه مطلب
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند :
بقیه در ادامه مطلب
از وینستون چرچیل پرسیدند:
آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید، اما
بقیه در ادامه مطلب
چند وقت پیش یه آقایی برای یه کاری چند باری به دفتر مراجعه کرد . شخص محترم و خوش برخوردی بود . یه روز ازم پرسید : آقای ….تو ازدواج کردی ؟
بقیه در ادامه مطلب
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
بقیه در ادامه مطلب